کد مطلب:27916 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:123

آیا جانشینی نمی نهی؟












424. المعجم الكبیر - به نقل از عبد اللَّه بن مسعود -:پیامبر خدا مرا در لیلة الجِن،[1] به دنبال خود برد. به همراه او رفتم تا به بالای مكّه رسیدیم. پس برایم خطّی كشید و گفت:«از این جا جلوتر نیا». سپس به شتاب از كوه ها بالا رفت و دیدم كه مردانی از قلّه كوه ها بر او فرود می آیند، تا آن جا كه میان من و او حایل شدند. پس شمشیر از نیام بركشیدم و[ با خود] گفتم:شمشیر می زنم تا پیامبر خدا را نجات دهم، كه گفته اش یادم آمد:«حركت مكن تا نزدت آیم».

در همین حال بودم تا آن كه سپیده دمید و پیامبرصلی الله علیه وآله آمد و من ایستاده بودم. گفت:«پیوسته این گونه بوده ای؟». گفتم:اگر یك ماه هم می ماندی، حركت نمی كردم تا بیایی. سپس آنچه را كه می خواستم انجام دهم، برایش گفتم. گفت:«اگر حركت می كردی، همدیگر را تا قیامت نمی دیدیم».

سپس انگشتانش را در میان انگشتانم كرد و گفت:«به من وعده داده شده است كه جن و اِنس، به من ایمان می آورند. انسان ها ایمان آورده اند و جنّیان را هم كه دیدی». و گفت:«گمان می كنم كه مرگم نزدیك است».

گفتم:ای پیامبر خدا! آیا ابو بكر را جانشین خود نمی كنی؟ از من رو گردانْد. فهمیدم كه با او موافق نیست. گفتم:ای پیامبر خدا! آیا عمر را جانشین خود نمی سازی؟ باز از من رو گردانْد و فهمیدم كه با او هم موافق نیست. گفتم:ای پیامبر خدا! آیا علی علیه السلام را جانشین خود نمی كنی؟ گفت:«همان است. سوگند به آن كه جز او خدایی نیست، اگر با او بیعت كنید و از او فرمان بَرید، همه شما را به بهشت، وارد می كنم».[2].

425. المعجم الكبیر - به نقل از عبد اللَّه بن مسعود -:در شب «وفد الجن»[3] با پیامبرصلی الله علیه وآله بودم. آه سردی كشید. گفتم:ای پیامبر خدا! شما را چه می شود؟ گفت:«خبرِ رفتنم آمده است، ای ابن مسعود!». گفتم: جانشینی تعیین كن. گفت:«چه كسی را؟». گفتم:ابو بكر را. سكوت كرد.

سپس لختی گذشت و باز، آه سردی كشید. گفتم:ای پیامبر خدا! در چه فكری هستی؟ پدر و مادرم به فدایت! گفت:«ای ابن مسعود! خبرِ رفتنم رسیده است». گفتم:جانشینی تعیین كن. گفت:«چه كسی را؟». گفتم:عمر را. خاموش ماند.

سپس اندكی گذشت و بار دیگر، آه سردی كشید. گفتم:شما را چه می شود؟ گفت:«مرگم نزدیك است، ای ابن مسعود!». گفتم:جانشینی تعیین كن. گفت:«چه كسی را؟». گفتم:علی بن ابی طالب را. گفت:«هان! سوگند به آن كه جانم در دست اوست، اگر از او فرمان بَرند، همگی به تمامی به بهشت می روند».[4].

426. السنّة - به نقل از عبد اللَّه بن مسعود -:پیامبرصلی الله علیه وآله در لیلة الجن گفت:«به خدا سوگند، مرگم نزدیك است». گفتم:ابو بكر صدّیق، سرپرستی مردم را به عهده می گیرد. پس ساكت ماند. گفتم:عمر، سرپرستی مردم را به عهده می گیرد. خاموش ماند. گفتم:علی علیه السلام سرپرستی مردم را به عهده می گیرد. گفت:«نمی گذارند و اگر می گذاشتند، همه به بهشت می رفتند».[5].









    1. یكی از شب ها در ماه های پایانیِ عمر پیامبرصلی الله علیه وآله كه در آن شب، نمایندگانی از جنّیان، برای اسلام آوردن، به حضور آن حضرت رسیدند. وقایع آن شب را در احادیث همین باب، بخوانید. (م)
    2. المعجم الكبیر:9969/67/10.
    3. یعنی «هیئت نماینده جنّیان».
    4. المعجم الكبیر:9970/68/10، المصنّف:20646/317/11.
    5. السنّة، ابن ابی عاصم:1183/549، المناقب:124/114.